آوین مامانآوین مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

آوین کوچولوی مامان

8ماهگی

گل مامان امروز 8ماهگیت تموم شد مبارکههههههههههه انقد لحظات باتو بودن برای ما قشنگ که باورمون نمیشه 8ماه با این سرعت گذشت قدو وزن تا پایان 8ماهگی قد:70 وزن:7300 کارهایی که انجام میدی غلت میزنی دس دسی میکنی گازززززززززززززززززز میگیری بشکن میزنی ویشکون میگیری غذاهایی که حسابی باهاشون حال میکنی سوپ (آلوووووووو،برنج،سیب زمینی،هویج،سبزی سوپ،گوشت مرغ با گوسفند،ورمیشل) پلو(سیب زمینی،گوجه فرنگی،کره،گوشت)بهمراه ماستتتتتت هرچی ماست بیشتر بهتر پوره سیب زمینی با هویج زرده تخم مرغ وسیب زمینی حسابی سیب زمینی رو ترکوندی ههههههه پوره میوه(سیب وموز،سیب و شلیل،سیب وآناناس) غذاهایی که اصلا اص...
30 مهر 1391

آوین شیطون مامان

عزیزم نمیدونم مامانی چرا انقده تنبلی میکنه تو بروز کردن وبلاگت حالا میخوام جبران کنم اول شروع کنیم از کارهایی که تو این 240روز یاد گرفتی اول ازهمه اینکه از شدت تنبلی بجای اینکه چهاردست وپا راه بری غلت میزنی بطوری هر دفعه باید از زیر یه چیزی باید درت آورد دیگه انقده تو این کار مهارت پیدا کردی که در مدت خیلی کوتاهی کل پذیرایی رو طی میکنی چند شب پیش بای یه صدای بوم من بابای از خواب بلند شدیم دیدم بعله خانوم خانوم تو خواب در حالا پشتک وارو بودن که که کلشون دنگی خورده به دیوار اون لحظه خیلی دلمون برات سوزید دخترکم تازگیا یاد گرفتی با دندونای خوشلت گاز میگیری مخصوصا وقتی خیلی احساساتی میشی یه روز دست مامانی رو گاز گرفتی تا چند ساعت...
25 مهر 1391

پایان 7ماهگی

عشق مامان امروز ۷ماه یک روزه شد.هورااااااااااااااا   عسلم دیروز صبح وقتی داشتی با ما صبحونه میخوردی یه خنده خوشگل کردی که دندون کوچولوی شمارو مامانی دید البته هنوز خیلی نزده بیرون فکر کنم تا یکی دو روز دیگه کاملا مشخص بشه.امروز میخوام برات آش دندونی درست کنم .مبارکههههههههههههههههههه حالا مامانی تازه فهمید علت بیقراری و کم اشتهایی شما دندون درآوردنت بود .فدات بشم عزیزم که تو این مدت انقده اذیت شدی از امروزم رفتی پیش خاله (محترم)دیگه راهت از مامانی دور شده نفسم مامانی نمیتونی ظهر بیاد بهت سر بزنه امیدوارم امروز اذیت نشی،.  اینم عکسای دختر شلختم که حسابی بخاطر دندون درآوردن لاغر شده: ...
1 مهر 1391

آلبوم عکسهای آوین

از اونجایی که مامانی دیر اقدام کرد برای ساخت وبلاگت وخاطرات حال باید یکسری از عکسای قدیمی با مناسبتاشون برات بزارم   اولین سال نو که تو پیش مابودی: یکی از قشنگترین سال نوهایی بود که من وبابایی داشتیم اولین جایزیارتی که آوین رفت: اولینجای زیارتی که دختر نازم رفت امامزادههاشم بود که تو راه خونه مامان جون بود رفتیم چون مامانی نذر کرده بود اولین باری که رفتیم شمال تو رو ببر امامزاده هاشم هوا هم خیلی سرد بود باد سردی میزد فکر کنماون روز خیلی سردت شده بود .چون خیلی سرد بود حسابی پیچونده بودیمت اصلا شکل خوشکلت معلوم نیست آخه یه خانمه، بابایی دعوا کرده بود که چرا بچه رو نپوشوندی؟   ...
1 مهر 1391

قصه زندگی

یه صبح زمستونی زیبا ،قشنگترین هدیه خدا به من وفرهاد پا به زندگی دو نفره ما گذاشت وزندگیمون سراسر شادی کرد. اون روز اول اسفند ۱۳۹۰روزی بیاد موندنی برای منو بابای بود. فرشته کوچولوی مامان روز اولی که بدنیا اومد این شکلی بود .
28 شهريور 1391

تربچه جون مامان

عزیزم این اولین باری هست که مامانی میخواد برای شما بنویسه،واقعا شرمندم گل من که انقدر دیر برای ثبت خاطراتت وخاطرات مشترکمون اقدام کردم . این چند روز تعطیلات آخر هفته رو رفتیم دیدن مامان جون شمال که دختر نازم خال خالی شد پشه های نامرد تو رو خال خالی کردن حیف که عکسی ازت ندارم بزارم ولی تا چند روزآینده عکساتو میزارم . تازگیا خیلی بی قراری میکنی نمیدونم از دندوناته یا حسابی تو مسافرت تحویلت گرفتن بغلی شدی .یخورده کوچولو هم تب داری نفسم امیدوارم هر چه زودتر حالت خوب بشه حالا که دارم برات مینویسم دلم برات حسابی تنگیده اخه من سر کارمو شما خونه خاله هستی میبوسمت جیگر مامان ...
24 شهريور 1391
1